...

تنهایی پیاده روی کردنم را آرزوست

بعضی وقتام هست که ادم دلش میخواد یه پیرن گل گلی بپوشه  تو یه خیابون پره درخت  یه عالمه راه بره به هیچ چیزیم فک نکنه

باد ممم بیاد و موهات رو پریشون مریشون کنه 

فقط یه مشکله کوچیکی هست خیابونه هست درخت هست بادم هست ولییییییییی نمیشه اینجوری بیرون بیای :/ اصن  با همون چادر چارقدم  برم بیرون بازم نمیشه چرااااا چون که تنهایی یه دختره اورتینه وسط خیابون بخواد مستو ملنگ راه بره علاوه بر انواع و اقسام متلکا باید هی حواسش باشه که چجوری از شره ماشینهای بی ادبه بی ادب خلاص شه تازه اینا همه در شرایطیه که خیابون شلوغ باشه وقتی خلوته که دیگه دزدیده شدن هم به آپشن های دیگه ی پیاده رویه دلچسب اضافه میشه 

پ ن:با اینکه دختر بودنمو خیلی دوس دارم ولی باید بگم که  پسرا خیلی خوش به حالشونه ( بعضی وقتا حتی دیده شده با شلوارککککککک ساعت ۱۲ شب توی خیابون خلوت که پرنده ام پر نمیزده  راه رفتن هیچکیم هیچکارشون نداشته  ) یعنیااا  اینجا لازمه که بگم کوفته برنجیشون شه ....

استاد عزیزتر از جان!

یه استادیم داریم که  خیلی مودب و مهربون !!میفرمان که صدات یواشه( کمه ولوم نداری خو من چکا کنم همینجورم هی هم تمرین میکنم خوب شم ها ولی نمیشه یعنی نه که 

نشه میشه ولی من با دیدنش دچار عواقب ناشی از تالاپ تولوپ قلب میشم )  ایشون یک  استعداد زیادی هم در دادو بیداد کردن همراه با غضب زیاد دارن جوری هوار میکشن  که من تا حالا ندیدم و نشنیدم  یعنی این هر دفعه که داد میزنه  من تا یکی دو روز حالم بده  تا دلتون بخوادم وزن کم میکنم یعنی من اگه با ایشون بازم کلاس داشته باشم مطمئنن یه اسکلت ازم باقی میمونه انشالا که خدا خودش خوبش کنه  

پ ن: اخه من میخوام بدونم این رفتار در شان یه استاده اصن !  


چنین آدم خوش شانسی هستم!

یه سری چیزاس که   جز اون دسته ای از اتفاقان  حتی فکرشم نیس چه برسه نگرانی ازش ،حالا ما یه بار تو عمره مون اومدیم یه خبط کردیم با یه شخص شخیصی مجازی صحبت کردیم  که خوب برا کسی مثه من با احساسات با غلظت بالا حتی صحبت کردن اونم برا اولین بار با یه نفر یعنی  دل بستن وابستگی دوس داشتن یعنی  خبط نه ،فاجعه سونامییییییی   بسی رنجها کشیدم و غصه ها خوردم و ...ازون جاییم که میدونسم ایشون واسم موندنی نیس و از نظر من یا یکی باس باشه تا اخر باشه یا اصن نباشه  و البتهه قابله ذکره که دس خدا یارم بود نرفتم ببینمش و خوب  تو این شهره بزرررررررررررررررررررررررگگ  دیدنش به صورت اتفاقیم امکانش نبود و منم ایشون رو ندیده بودم بیرونا حالا شد انچه نباید میشد  بعده اینکه رفتو  ویکهو رف   نامزد کرد (  با ،سنه کم چی شد اخههههه ) یه سری یهویی اا شد و اتفاقایی افتاد که شدم اد هم دانشکده ایش  و  باید عرض کنم که ر به ر میبینمش یعنی این همه دانشگااااااااااااه چرا بایس اون جایی بیاد که من هسم یا من جایی بیوفتم که اون هس..حالا بنده موندمو حوض قشنگمو خبطم

..  حالا مردم هزار و یک خبط  غیر مجازی میکننا ....ولی بنده بایستی هی ببینمشو حرص نوش جان کنم  شکرت خدا بدتره اینام میشد که بشه

شوور

 من در این ساعت و همین لحظه  با نهایت احترام و پوزش طلبی  خدمت خدای مهربان باید   اعلام کنم که خدا جانم عزیزدل اااااا من شوهر میخوامممممم دقت داری که همه رفتند کسی دورو برم نیس ( اونا که شوورشون دادیو میگم)یه فکری واسه منم بردار 

درسه من سنی ندارم ولی میفرماد که آشه کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته ( شاید ربطی به شوهر کردن نداشه باشه ولی من دوس دارم که به شوور ربط داشته باشه حرفم نباشه الانم آش: استعاره از شوور ..)و از اونجا که کاریست که باید بشود کاش عنایت بفرمایند زودتر بشود